1 دیگر از خرج پرو دخل کمش چندی قرض هست و فرض است که قرض غرما باز دهد
2 بنده را غیر در شاه دری دیگر نیست قرض باید که ز انعام شما باز دهد
3 وجه این قرض که از من غرما میخواهند گر نخواهد ز تو سلمان ز کجا باز دهد؟
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 میکشم دردی که درمانیش، نیست میروم راهی که پایانیش نیست
2 هر که در خم خانه عشق تو بار یافت برگ هیچ بستانیش نیست
1 جز نقش صورتت دل، نقشی نمیپذیرد تو جان نازنینی و ز جان نمیگزیرد
2 ما غرق آب و زاهد، دم میزند ز آتش گو: دم مزن که این دم با ماش در نگیرد
1 حلقه زلف تو، سرمایه هر سودایی است غمزه مست تو، سر فتنه هر غوغایی است
2 راز سر بسته زلفت، مگشا، پیش صبا که صبا هم نفسش هرکس و هر دم جایی است
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به