هر قدر غم بیند از گردون از جویای تبریزی غزل 747

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

هر قدر غم بیند از گردون بود دانا خموش

1 هر قدر غم بیند از گردون بود دانا خموش غنچه سانم دل پر از خون باشد و لبها خموش

2 چشم اگر پوشی رود در خلوت آرام دل موج چون ماند از تپیدن می شود دریا خموش

3 کی تواند مظهر درد تو شد هر سینه ای در دلم آتش فروزان است و در خارا خموش

4 نسبت به دردم ز مجنون است با فرهاد بیش نالد از فریاد ما کوه و بود صحرا خموش

5 مرد را زیباست جویا عشق نه اظهار عشق دل در افغان است گو باشد زبان ما خموش

عکس نوشته
کامنت
comment