-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نباشد مامنی چون پیکر ما عشق سرکش را که نبود غیر خاکستر حصاری امن، آتش را
2 دل یکدسته عاشق تا بکی گرد سرت گردد حیا را کارفرما، دسته کن زلف مشوش را!
3 برو ساقی که من از ساغر آن چشم سرمستم چه کیفیت رسد از می کشی رند هلاکش را
4 نمی دانم چسان در آن یک مژگان بهم سودن نگاهت بر دل غمدیده خالی کرد ترکش را
5 بسی ناموس دلها می رود بر باد رسوایی مبادا آشنایی با نسیم آن زلف دلکش را
6 خوشا روزی که جویا روز و شب چون چشم می نوشش به طاق ابروی او می زدم صهبای بی غش را