نباشد مامنی چون پیکر از جویای تبریزی غزل 131

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

نباشد مامنی چون پیکر ما عشق سرکش را

1 نباشد مامنی چون پیکر ما عشق سرکش را که نبود غیر خاکستر حصاری امن، آتش را

2 دل یکدسته عاشق تا بکی گرد سرت گردد حیا را کارفرما، دسته کن زلف مشوش را!‏

3 برو ساقی که من از ساغر آن چشم سرمستم چه کیفیت رسد از می کشی رند هلاکش را

4 نمی دانم چسان در آن یک مژگان بهم سودن نگاهت بر دل غمدیده خالی کرد ترکش را

5 بسی ناموس دلها می رود بر باد رسوایی مبادا آشنایی با نسیم آن زلف دلکش را

6 خوشا روزی که جویا روز و شب چون چشم می نوشش به طاق ابروی او می زدم صهبای بی غش را

عکس نوشته
کامنت
comment