1 نه جای شخودن بماند از دو رخ نه جای دریدن بماند از قبا
2 بگریم همی در فراقت چنانک که داود بر تربت او ریا
3 که از بس سرشکم بروید همی به یاقوت انگشتری بر گیا
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ببرد خنجر خسرو قرار از آتش و آب اگر چه دارد رنگ و نگار از آتش و آب
2 چو آب و آتش نرمست و تیز نیست شگفت از آن که بودش پروردگار از آتش و آب
1 ای خنجر بران تو روز وغا برهان تو برهان که دید اندر جهان جز خنجر بران تو
2 خورشید روشن تخت تو ماه فروزان تاج تو روی مجره فرش تو چرخ برین ایوان تو
1 کفایت را ستوده اختیار است شهامت را گزیده افتخار است
2 عمید ملک منصور سعید آنک محلش نور چشم کارزار است
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به