نه همین خندهٔ گل از پی نشو است و از سعیدا غزل 101

نه همین خندهٔ گل از پی نشو است و نماست

1 نه همین خندهٔ گل از پی نشو است و نماست ای بسا گریه که چون شمع ز باد است و هواست

2 سرکنم خم به طمع این چه حکایت باشد دست بالا نکنم گر همه هنگام دعاست

3 دلنشین شد بد و نیک و ادب و بی ادبی تا ز پیش نظرم رسم تواضع برخاست

4 غم خورد طالب و گو شاد نگردد محبوب گرچه خورشید نبالید ولیکن مه کاست

5 پرسش حشر به قانون شریعت باشد که همین سلسله تا روز قیامت برپاست

6 بی جمال تو مرا شب نشود هرگز روز از جهان می شنوم وعدهٔ رؤیت فرداست

7 گر سخن از قد رعنای تو آید به میان روز محشر ز همه حرف سعیدا بالاست

عکس نوشته
کامنت
comment