- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نباشد آتشی سوزندهتر از آتش دوری دل کافر مبادا مبتلای داغ مهجوری
2 چو فرصت رفت رو آوردن دولت بدان ماند که سوزد بر مزار تیرهروزی شمع کافوری
3 خمار حسرتم کشت از خیال وصل و حیرانم که مستی آورد هر باده و این باده مخموری
4 ز رویت دیدهام ای مهروش پرنور چون روزن نمیبیند ترا چشمم ز حیرت آه ازین کوری
5 وصالت لحظهای و هجر عمری آه چون سازم که یکدم صحتست و از قفا صدسال رنجوری
6 بیابان مرگ حیرت گشتم از وصلت چه حالست این که از نزدیکیت دیدم ندیدم آنچه از دوری
7 خرابست این دلم تادیده آن طغیان اشک آری بخود هرگز نگیرد ره گذار سیل معموری
8 کشم گر آه گرمی سوزدم مشتاق سرتاپا کسی چون من مباد آتش به جان از داغ مهجوری