نه مست جام خدایی، نه مرد از قاسم انوار غزل 627

قاسم انوار

آثار قاسم انوار

قاسم انوار

نه مست جام خدایی، نه مرد مستوری

1 نه مست جام خدایی، نه مرد مستوری نه مخبری و نه مستخبری، عجب کوری!

2 ازین خرابه غفلت برون خرام، ای دل یقین بدان بحقیقت که بیت معموری

3 غدیر گفت بدریا: نه عاشق و مستی بگو: همیشه چرا در فغان و در شوری؟

4 تو طالب در مکنون و آن گهر با تست چو در میان وصالی چراست مهجوری؟

5 شراب و شاهد و شمع اندرون خانه تست ازان چه بهره بری با کری و با کوری؟

6 بگو بصوفی رسمی: مرقص و نعره مزن که مست جام هوایی، نه جام منصوری

7 هزار نفخه صورست در جهان هر دم اگر نه مرده دلی پس چرا درین گوری؟

8 طریق رسم رها کن، بدان که: ممکن نیست که شاهباز توان شد ببال عصفوری

9 بیا، ساقی، از آن می که راحت جانست بجان رسید روانم ز رنج مخموری

10 اگر بچشم حقیقت جمال خود بینی سرت بلند، که هم ناظری و منظوری

11 بگو ز قاسمی این یک سخن بواعظ شهر که: راه حق نتوان شد بوصف مغروری

عکس نوشته
کامنت
comment