1 بی ظرف مباد گرد ساغر گردد کز بدمستیش مجلس ابتر گردد
2 کمحوصله را خاک وجود از می ناب هرچند که نم کشد، سبکتر گردد
1 خرم دلی که در خم زلف تو جا گرفت آسوده آنکه خانه به کوی بلا گرفت
2 خاک درت ز رشک نهفتم به آب چشم تا چشم غیر، روشنی از توتیا گرفت
1 شب شود روز از خیال عارض جانان ما شمع گو منت منه بر کلبه احزان ما
2 بر لب استغفار و در دل نقش روی و زلف یار بت درون پیرهن میپرورد ایمان ما
1 رهزدن درخانه کار چشم فتّان بوده است ناوک در کیش صیدانداز، مژگان بوده است
2 سرد شد هنگامه دیوانه تا از شهر رفت آتش سودا همین در سنگ طفلان بوده است