1 سفر نیکست بهر آنکه هر روز چه خوش باشد بنو جائی رسیدن
2 مشرف گشتن از دیدار اصحاب رخ صاحبدلان هر جای دیدن
3 ولی تلخست آن شربت که هر روز ز دست دیگری باید چشیدن
1 شاد باش ای دل که بختت پیشوایی میکند سوی نویین جهانت رهنمایی میکند
2 خسرو خسرو نشان تالش که از بهر خدای اهل دانش را به مردی کدخدایی میکند
1 حبذا این قصر جانپرور که تا گشت آشکار کرد پنهان رخ ز شرم او بهشت کردگار
2 از لطافت هست تا حدی که جفتش در جهان کس نبیند غیر ازین فیروزه طاق زرنگار
1 بعزم سفر شاه جمشید فر بر افراخت رایت بخورشید بر
2 بهر سو که روی آورد رایتش قوی پشت باد او بفتح و ظفر