شب تا به سحر گرد سر کوی تو پویم از جامی غزل 622

شب تا به سحر گرد سر کوی تو پویم

1 شب تا به سحر گرد سر کوی تو پویم با آن در و دیوار غم و درد تو گویم

2 پایم به رهت سود و کنون در پی آنم کز دیده کنم پای و ز سر راه تو پویم

3 چون لاله اگر خاک شوم بی گل رویت با داغ تو بار دگر از خاک برویم

4 تا باد چمن نکهتی از پیرهنت یافت بوی تو دهد هر گل و نسرین که ببویم

5 حیف است به خون دلم آلوده خدنگت بر چشم تر انداز کش از گریه بشویم

6 تا روی تو دیدم منم و اشک دمادم بنگر که چها می رسد از دیده به رویم

7 درددل جامی شود افزون ز مداوا این درد که را گویم و درمان ز که جویم

عکس نوشته
کامنت
comment