1 شب ابر است و باران گهر بار سگان خاموش و در خوابند اغیار
2 همین امشب برد گرگ از گله میش تو هم فایز رسان خود را به دلدار
1 بتا از کجرویهایت شکایت ولی با کس نگویم این حکایت
2 اگر در کلبه فایز نهی گام کنم جانم نثار خاک پایت
1 هر آن کس عاشق است از دور پیداست لبش خشک و دو چشمش مست و شیداست
2 بود فایز مثال روزه داران اگر تیرش زنی خونش نه پیداست
1 بشارت باد ای دل دلبر آمد به پیشت آن بت مه پیکر آمد
2 تو فایز جان شیرینت فدا کن که شیرین با لب پر شکر آمد