- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نیک رنجورم ز رنج آتش فشان فراق سخت خاطر خسته ام از دست دستان فراق
2 نیست روزی تا ز فرقت بر دل ما نیست غم آنچ ما را هست بر دل باد بر جان فراق
3 درد بی درمان فراق آمد وزین معلوم نیست هیچ صاحب درد را فی الجمله درمان فراق
4 خلق سرگردان بود چون گوی تا دور فلک گوی غم باشد درافگنده به میدان فراق
5 نیست شفقت با فراق البته گویی زآسمان آیت شفقت نیامد هیچ در شان فراق
6 میزبانی بس ترش روی آمد الحق زانکه نیست لقمه ای جز استخوان غصه بر خوان فراق
7 نیک بخت و روز به آن کس بود کز آسمان بر نیاید نام او روزی ز دیوان فراق
8 اتفاق است اینک گر صد ره بجویند از قیاس گوهری بیرون نیاید جز غم از کان فراق
9 یارب آخر چند خواهد کرد جور روزگار؟ بر دل خلق جهان این تیرباران فراق
10 کی بود گویی که بینم من ز دوران فلک؟ چون فراغت از جهان گم گشته دوران فراق
11 نقدهای عیش را یک یک جدا بر سخته ام کمتر از کم باز میخواند به دیوان فراق