1 نی حال دلم یکان یکان میگوید وان راز که داشتم نهان میگوید
2 رازی که به صد زبان بیان نتوان کرد از نی بشنو که بی زبان میگوید
1 چه می خورده است چشم نیمخوابش که او مست است وهشیاران خرابش
2 زهی بیداری بختم در آن شب که آید خواب تا بینم به خوابش
1 نظرها محرم رویت نبودند به مشتاقان نموداری نمودند
2 چو بر آب و گل آمد عکس رویت دری از حسن بر عالم گشودند