بر کنار دجله دور از یار و مهجور از از جامی غزل 438

بر کنار دجله دور از یار و مهجور از دیار

1 بر کنار دجله دور از یار و مهجور از دیار دارم از اشک جگرگون دجله خون در کنار

2 چون سواد دیده ام دریا کند بغداد را سیل چشم دجله بارم گر شود با دجله یار

3 گر نبردی آرزوی یثربم از کف زمام کی فتادی بر خراب آباد بغدادم گذر

4 این نه باغ داد خارستان بیداد است لیک نیست جز ارباب دل را دل ز خار او فگار

5 وقت کوچ آمد ببند ای ساربان بار سفر تا به کی باشد دل از بغدادیانم زیر بار

6 هر دم از شوق سفر چون اشتران سرخ موی می کشد بر روی زردم قطره های خون قطار

7 پشت خم گردد چو گردن ناقه را در بادیه گر شود با بارهای دل بر او جامی سوار

عکس نوشته
کامنت
comment