خبر زمصر که دارد بشیر از آشفتهٔ شیرازی غزل 914

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

خبر زمصر که دارد بشیر کیست عزیزان

1 خبر زمصر که دارد بشیر کیست عزیزان که جان بکف بسر ره ستاده پیر بکنعان

2 هزار سلسله دل ناگهان زجای بجنبد مگر که زلف سیاه تو بود سلسله جنبان

3 بهندوان تو نازم هزار بار کز افسون بر آفتاب و بر آتشکده شد است نگهبان

4 زباغ بلبل اگر رفت گو برو که سر آمد بشاخسار محبت هزار مرغ خوش الحان

5 بهوش باش تو ایشیخ پارسا که همه شب بکفر زلف دو تا میزند بتی ره ایمان

6 چرا به تیره شب عاشقان تو رحم نداری تو را که شد ید و بیضا عیان زچاک گریبان

7 نه سودمند بسودای عشق آمده عناب بیار بوسی و فارغ کنم زدست طبیبان

8 تو میروی همه جا آفتاب وار درآئی من از قفای تو آیم چو سایه از همه پنهان

9 زآب دیده سرشکم بشست نامه و گفتی زچیست نامه آشفته را بخون شده عنوان

10 مگر که سلسله حب مرتضی زعنایت برون کند زسر آشفته را خیال پریشان

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر