1 هرگز این آسمان سرگردان بمرادم نمیکند دوری
2 هر سعادت که جست فی الحالم او ز طوری فکند با طوری
3 و آن شقاوت که بود طالب غیر بمنش ره نمود بر فوری
4 بارها بودم اندرین فکرت که چرا میکند چنین جوری
5 عقل گفتا منال از جورش ور چه در دل همیکند غوری
6 زانکه گرداند اهل تمییزی هر دمی بشکفاندت شوری