1 هرگز بت من روی به کس ننموده است و این گفت و شنود خلق، بر بیهوده است
2 و آن کس که بتم را به سزا بستوده است او هم به حکایت ز کسی بشنوده است
1 هر نفس که او درد ز درمان دانست دشخوار خرد تواند آسان دانست
2 چیزی که وجود آن نیابی در خود بیرون ز خود از چه روی بتوان دانست؟
1 ای نفس گذشت عمر در حیرانی خود سیر نمی شوی ز بی سامانی
2 نه لذت زندگی خود می یابی نه راحت مردگی تن میدانی
1 من مهر تو در میان جان ننهادم تا مهر تو بر سر زبان ننهادم
2 تا دل ز همه جهان کرانه نگرفت با او سخن تو در میان ننهادم