1 هرگز بت من روی به کس ننموده است این گفت و مگوی مردمان بیهوده است
2 آن کس که تو را به راستی بستوده است او نیز حکایت از کسی بشنوده است
1 بر من، ای دل، بند جان نتوان نهاد شور در دیوانگان نتوان نهاد
2 های و هویی در فلک نتوان فکند شر و شوری در جهان نتوان نهاد
1 دیدهٔ بختم، دریغا کور شد دل نمرده، زنده اندر گور شد
2 دست گیر ای دوست این بخت مرا تا نبیند دشمنم کو کور شد
1 ای ز فروغ رخت تافته صد آفتاب تافتهام از غمت، روی ز من بر متاب
2 زنده به بوی توام، بوی ز من وامگیر تشنهٔ روی توام، باز مدار از من آب