هرگز سوی ما چشم رضائی نگشادی از کمال خجندی غزل 1074

کمال خجندی

آثار کمال خجندی

کمال خجندی

هرگز سوی ما چشم رضائی نگشادی

1 هرگز سوی ما چشم رضائی نگشادی گوشی به حدیث من بیدل ننهادی

2 ای در گرانمایه که مثل تو کم افتد یک روز به دست من مفلسه نفتادی

3 در دیده من جمله خیالند و تو نقشی به خاطر من جمله فراموش و تو یادی

4 با آنکه بجز محنت و رنج از تو ندیدم شادم که به رنج من محنت زده شادی

5 از کام دل من نرود گر برود جان شیرینی آن بوسه که گفتی و ندادی

6 رفتی به سر اسب چو باد از نظر ما تو عمر خوشی از پی آن رفته به بادی

7 دی راندی و می گفت کمال از پی خیلت شاهی که ز خوبان به رخ و اسب زیادی

عکس نوشته
کامنت
comment