1 هیچم همه تا با خود و با خویشتنم هستم همه تا با خود و با جان و تنم
2 تا میماند از «من» من یک مویی مویی نشود پدید چیزی که منم
1 مگر میرفت آن دیوانه دل شاد فتادش چشم بر بقال استاد
2 بدو گفتا که ای مرد نکو نام شکرداری سپید و مغز بادام
1 در ملک دو کون پادشاهی میکن جان و دل ما وقف الهی میکن
2 چون مینتوان گفت که تو زان منی من زان توام تو هرچه خواهی میکن
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند