آشیان می سازد از خس بلبل بی صبر و از جامی غزل 188

آشیان می سازد از خس بلبل بی صبر و هوش

1 آشیان می سازد از خس بلبل بی صبر و هوش می کند ز اغیار حال خویش را خاشاک پوش

2 وقت گل باشد غنیمت جز به عشرت مگذران دمبدم در گوش هوشم گوید این معنی سروش

3 روی همت کی کند در مسند تمکین شاه چون نهد بر خم می پشت فراغت میفروش

4 ضعف پیری را دوا کردم طلب گفت آن حکیم نوجوانی جوی و بر رویش شراب لعل نوش

5 در چمن از لذت گفت و شنید وصف تو غنچه ها یکسر دهان گشتند و گلها جمله گوش

6 داغ بر دل رخنه بر جان سر به صحرا داده ای گله گله بی زبانان را بدین داغ و دروش

7 رخ نمودی جامی از وصف تو چون بندد زبان کار بلبل نیست وقت گل که بنشیند خموش

عکس نوشته
کامنت
comment