-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آشیان می سازد از خس بلبل بی صبر و هوش می کند ز اغیار حال خویش را خاشاک پوش
2 وقت گل باشد غنیمت جز به عشرت مگذران دمبدم در گوش هوشم گوید این معنی سروش
3 روی همت کی کند در مسند تمکین شاه چون نهد بر خم می پشت فراغت میفروش
4 ضعف پیری را دوا کردم طلب گفت آن حکیم نوجوانی جوی و بر رویش شراب لعل نوش
5 در چمن از لذت گفت و شنید وصف تو غنچه ها یکسر دهان گشتند و گلها جمله گوش
6 داغ بر دل رخنه بر جان سر به صحرا داده ای گله گله بی زبانان را بدین داغ و دروش
7 رخ نمودی جامی از وصف تو چون بندد زبان کار بلبل نیست وقت گل که بنشیند خموش