1 نکوئی با بدان کمتر کن اما به نیکان بیشتر کن نیکی خویش
2 به نیک و بد برابر گر کنی لطف فتد با نیکوان کم با بدان بیش
1 ای از بهار حسن تو بر چهرهام گلزارها در سینه زان گلزارها دارم خلیده خارها
2 از نیش هجرش متصل کو رشته جانم گسل چون دوخت نتوان چاک دل زان سوزن و زین تارها
1 ز تب مباد صداعی بدان جوان یارب که صدقه سرش این پیر ناتوان یارب
2 ز هجر یارب و افغانم از فلک بگذشت توام خلاص نمایی ازین فغان یا رب
1 در دلم تیرگی از فرقت مشکینخالیست که ازو هر نفسم آمده مشکل خالیست
2 مرغ دل کش نبود بال به سوی تو پرد چه عجب از غم این دلشده فارغ بالیست