نه خوی از جبههٔ آن دلبر مغرور می از سعیدا غزل 226

نه خوی از جبههٔ آن دلبر مغرور می بارد

1 نه خوی از جبههٔ آن دلبر مغرور می بارد به چشم من ز روی آفتابش نور می بارد

2 ندارم در نظر گر بحر شور غم چرا دایم ز چشم گوهرافشان من آب شور می بارد؟

3 نم تردامنی سرسبز خواهد کرد خاکم را چه شد گر ابر رحمت بر سر مغفور می بارد

4 ز مستی تاک می پیچد به خود سر می کشد هر سو که کیفیت مدام از دانهٔ انگور می بارد

5 اگرچه سنگ و چوب از هر طرف بر دار می آید ولی از عشق، نصرت بر سر منصور می بارد

6 سعیدا روی خشکی تا ابد زخمم نمی بیند که از هر چشمهٔ داغم نم ناصور می بارد

عکس نوشته
کامنت
comment