نه بشر خوانمت ای دوست نه حور و نه از جامی غزل 487

نه بشر خوانمت ای دوست نه حور و نه پری

1 نه بشر خوانمت ای دوست نه حور و نه پری این همه بر تو حجاب است تو چیز دگری

2 نور پاکی و فسانه ست حدیث گل و آب لطف محضی و بهانه ست لباس بشری

3 جلوه حسن تو از شکل مبراست ولی می توانی که به هر شکل کنی جلوه گری

4 هیچ صورت نتواند که کند بند تو را در صور ظاهری اما نه اسیر صوری

5 جان همی دانمت آن دم که نهان می آیی عمر می خوانمت آنجا که روان می گذری

6 حد اندیشه نباشد صفت خوبی تو هرچه اندیشه کند خاطر ازان خوبتری

7 در مرایای صور ناظر منظور تویی وحدت ذات تو از وهم دویی هست بری

8 می کنی جلوه نخست از رخ خوبان جهان آنگه از دیده عشاق درآن می نگری

9 گر نه از دیده عشاق تو باشی ناظر کیست جامی که کند دعوی صاحبنظری

عکس نوشته
کامنت
comment