1 نه دم ز بلندی و نه از پستی زن نه حرف ز نیستی نه از هستی زن
2 زین کوچه ره برون شدن نیست ترا جامی بکش و بکوچه مستی زن
1 منم که داغ عزیزان هر دیارم سوخت فلک زآتش دوری هزار بارم سوخت
2 ز دوریت منم آن رهطلب به کوی فنا که داغ حسرت شمع سر مزارم سوخت
1 لب شیرین تو شیرینتر از آن ساختهاند که توان گفتنش از شیره جان ساختهاند
2 کردهاند از غمت آنان جگرم خون ایگل که ترا لاله رخ و غنچه دهان ساختهاند
1 گر بعاشق سر عتابش نیست هرچه گویم چرا جوابش نیست
2 گر نه کارم بهجر خویش گذاشت بهر قتلم چرا شتابش نیست