- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نگارینا نمیشاید ترا گفتن برخ ماهی که در حسنت کسی همتا ندید از ماه تا ماهی
2 ز نور روی تو خورشید اگر نه ذره ئی بودی برین پیروزه او رنگش مسلم کی شدی شاهی
3 دلم را ز آتش اندوه بآب لطف برهاند ز خاک پایت ار گردی کند با باد همراهی
4 تو قصد جان من داری و من روی تو میخواهم ترا آئین بدی کردن مرا عادت نکو خواهی
5 مکن بر من ستم چندین که بر آئینه حسنت نشاند ناگهان زنگی دلم ز آه سحرگاهی
6 ببازار غم عشقت کسی را میرسد سودا که سود جان خود داند زیان مالی و جاهی
7 چه غم ابن یمین را ز آن که جان شد در سر کارت غمش گر هست ز آن باشد که از حالش نه آگاهی