نگارا یاد می‌داری از حکیم نزاری قهستانی غزل 1144

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

نگارا یاد می‌داری که با ما عهد پیوستی

1 نگارا یاد می‌داری که با ما عهد پیوستی چرا پیوند ببریدی چرا سوگند بشکستی

2 چو ما را ملک دل کردی و ملک جان زدی بر هم قبای عهد بگشادی کمر برخون ما بستی

3 چنان یک‌باره ببریدی و ترک دوستی کردی که مکتوبات یاران را جوابی باز نفرستی

4 قیامت می‌کند حسنت تعالی الله زهی فتنه فغان برخاست از مردم به هر محفل که بنشستی

5 قبول دوستی کردی وداع وایه‌ی خود کن که ممکن نیست جان بردن ازین دعوی که پیوستی

6 به پای خم نشستی سر بنه گردن مکش یارا که پیل مست را با او خطا باشد زبردستی

7 هنوز افسرده پندارد که خواهد مست شد وقتی اگر نقدی به دست آری ازین پس نسیه نپرستی

8 کسی از من نمی‌گوید به هشیاران که ای خامان نزاری از الست آورد با خود این همه مستی

عکس نوشته
کامنت
comment