بی نیازا بر از حکیم نزاری قهستانی سفرنامه 13

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

بی نیازا بر نیاز ما ببخش

1 بی نیازا بر نیاز ما ببخش گر چه غفلت کرده ایم اما ببخش

2 پای در گل ماندگان را دستگیر عذر ناهموارگان را درپذیر

3 همچو یوسف شان برآر از چاه تنگ همچو یونس شان امان بخش از نهنگ

4 بی کسان را یاوری کن در سفر طالبان را بر تمنا ده ظفر

5 با وطن سرگشتگان را ره نمای این برون افتادگان را در گشای

6 اهل ایمان را بکن طاعت قبول حشر و نشر جمله با آل رسول

7 بنده بخشا یا گرانی می‌کنم وین لجاج از تیره جانی میکنم

8 ما چه خواهیم از تو مشتی ناتمام هر چه خواهی کن تو دانی والسلام

9 یک شبی بر کف گرفتم آب را جمع کردم جمله اصحاب را

10 هر یکی را باده‌ای دادم نخست تا دل هریک توانم باز جست

11 سر نهادم بر قدمشان عذر خواه اول استغفار کردم از گناه

12 گفتم از من جمله دل آزرده اید هرگه از من کینه در دل کرده اید

13 در جوانمردی نباشد ناپسند گر نگیرند آن برین ناهوشمند

14 گر حدیثی گفته باشم ناصواب مست را هر گونه افتد در جواب

15 هر که بر حال منش باشد وقوف تنهد انگشت تصرف بر حروف

16 وانک نبود آه کش بر سوز من گو مرا بین و بترس از روز من

17 گر تنم اینجاست دل در قاین است خاطری دارم که گویی آینه است

18 هر که با من یک نفس نزدیک شد تا نطق زد آینه تاریک شد

19 مردم دلداده را تمییز نیست نی سر کس کش سر خود نیز نیست

20 چون دل خود را نمی‌دارد نگاه زو مراعات دلی دیگر مخواه

21 او اگر خاطر نگه میداشتی خاطر خود را به کس نگذاشتی

22 آنکه دارد دل، دلش یاری کند چون ندارد دل چه دلداری کند

23 با کسی کز خویشتن باشد ملول مرد عاقل کی کند صحبت قبول

24 سینه ها خالی کنید از کین من تا بیاساید دل مسکین من

25 جمله را بر من حقوق خدمت است عهده آن خدمتم در ذمت است

26 وقت وقت آبی به دستم داده اید کفشی آخر پیش من بنهاده اید

27 حق آن باشد برِ من بی قیاس سگ بهست از مردم ناحق شناس

28 نیک نامی در عطا بخشیدنست لیک مردی در خطا بخشیدنست

29 امشب ای یاران من یاری کنید تا سحر با من جگرخواری کنید

30 از دل صافی کشید این اتفاق خود مرا دل خون شد از بس اشتیاق

31 دوش چون باد صبا تشریف داد جان محنت دیده من کرد شاد

32 کرده ام از وی به زاری التماس تا رود سوی قهستان بی مکاس

33 ایلچی باشد رود در پیشتر دوستان را خوش بر آرد زین خبر

34 خواهد از هر یک ار کلوکی دگر حاسد آن را نوکند سوگی دگر

35 در پذیرفت از من و سوگند خورد دوش چون میرفت امشب وعده کرد

36 خواهم از هر مژه کردن خامه ای پس به درد دل نبشتن نامه ای

37 نامه را عنوان چنین خواهم نبشت کین ز دوزخ میفرستم در بهشت

38 واخورم بر باد هریک باده‌ای در نویسم نام هر آزاده‌ای

39 بر زبان نیزش دهم پیغامها کان جماعت را نبردم نامها

40 در قدح ریزید ساقی می کجاست هین که وقت جنبش باد صباست

41 آمدی اهلاً و سهلاً مرحبا خوش خرامیدی خوش ای باد صبا

42 تازه کردی روضه جانم به دم میتوانی رنجه کن امشب قدم

43 بگذر ای فرخنده پی بر قهستان قصه من عرضه کن بر دوستان

44 اول از ترشیز در باید گرفت بعد از آن راهی دگر باید گرفت

45 همچنان می‌رو الام اندر الام تا در مقصد سلام اندر سلام

46 نسخه ای از ذکر جمعی کرده ام از شراب دوست کامی خورده ام

47 با خود از روی کرم همراه کن وز من ایشان را به لطف آگاه کن

48 چون مرا ساز سفر ترتیب کرد دوستکامی گو برین ترتیب خورد

49 ساقیا پر کن نخستین باده هان تا خورم بر یاد شنگول جهان

50 مونس العشّاق سیف الدین حسین نادر آفاق در هر نیک و شین

51 بی‌نظیر بی‌مثال بی‌همال زانش میخوانند سیف الدین کمال

52 در سبک روحی چو باد صبح خیز وز گرانان بوده چون من در گریز

53 بر نخیزد روز و شب بی‌سور و چنگ دست در دامان عیش از نای و چنگ

54 زنده کردیم ار چنار کند بد بار دیگر سایه بر ما افکند

55 ساقیا پر کن که بر سر میزنم می بیاد سرو کشمر میزنم

56 در جهان بسیار سر و بی برست بارور چون سرو کشمر کمترست

57 با جمال الدین محمد یک صبوح گر بر آرم باز بردم عمر نوح

58 ای گشاد عیش در ابروی او آب حیوان خاک خاک کوی او

59 تا جهان باشد نباشد در جهان مثل او یاری چه پیدا چه نهان

60 کز ارس کلک ای صبا ترتیب کن نقلها در یکدیگر ترکیب کن

61 یاد یاران دگر هم میکنم ذکرشان تخفیف را کم میکنم

62 ساقیا جامی دگر پر کن بیار تا به شادی در کشم بر یاد یار

63 افضل عالم جمال الدین که عقل میکند از رأی او انوار نقل

64 سوزنی عهد خود در اقتدار اوستاد شاعران روزگار

65 قمری سرو سر بستان جان بلبل گلزار جان بل جان جان

66 زادگان فکرتش صاحب جمال در علو بگذشته از حد کمال

67 خوردم این ساغر به یاد روی او کُحل چشمم باد خاک کوی او

68 ساقیا پر ساغری در ده کهن جانم از یاد نصیری تازه کن

69 فخر آل مصطفى عبدالملک شمع اخوان الصفا عبدالملک

70 بی نظیر عصر در باب سخن نظم و نثرش رشک ارباب سخن

71 یار صاحب عهد در شادی و غم در طریق دوستی ثابت قدم

72 مجلس افروز سحر خیزان مست همچو من سیکی خور و لولی پرست

73 این شراب پر بیاد و نام او میخورم بر شادی ایام او

74 ساقیا جامی دگر بر کار کن یاد زین الدین علی فخار کن

75 ناظم نظم کلام بی خلل در همه ابواب یاری بی بدل

76 در ظرافت بی‌همال و بی نظیر در صبوحش باده خوردن ناگزیر

77 با شرف چون یاد ازو می‌آیدم یک صبوحی آرزو می‌آیدم

78 گر شرف مسعود هم حاضر بود ریشخندی نیز هم آخر بود

79 بی تکلف نام ایشان میبرم وین قدح بر یاد ایشان میخورم

80 ساقیا برکش به سر جامی دگر شادی فرخنده فرجامی دگر

81 منبع معنی نصیرالدین حسن آنکه هستم در فراقش ممتحن

82 برده گوی از بذله گویان جهان بوده از افسردگان چون من جهان

83 در سرایانم صبوحی آرزوست خود سرایان با وی‌ست آنجا که اوست

84 خویش را آیا دگر بینم به خواب در سرایان پیش او مست خراب

85 سر نهاده در سرایان کسان خوش بود کس خندها بر خر کسان

86 تا سر این جام شراب مشکبو با وی‌ست ای باد در گوشش بگو

87 ساقیا پر کاسه سیکی بیار تا کنم یکبارگی یاد سه یار

88 از جمال و تاج و سعد ارباب عیش گوشه گیران جهان در باب عیش

89 جنت ثانی وطنگه ساخته خانه دل با طرب پرداخته

90 خوش بود انصاف را بستان‌سرای از خروش بلبل دستان‌سرای

91 هرگز آیا باز بینم مست مُل خویش را در باغ بالا زیر گل

92 بینم انشاء الله این دولت به کام دوستان همزانو و بر کف مدام

93 ساقیا پر کن دگر جامی شراب تا بنوشم شادی روی شهاب

94 مفخر ایران منوچهر آن به حق برده در هر شیوه از افران سبق

95 یار خوش باش نکو اخلاق من محرم راز دل مشتاق من

96 کرده هم در راحت و هم در الم خویش را در عالم یاری علم

97 حق او بر من فزونست از قیاس من که باشم ایزدش بس حق شناس

98 میخورم بر یاد روی خرمش باده ای کز لطف جان بخشیدنش

99 ساقیا جامی دگر پر کن بده یاد شمس الدین مظفر کن بده

100 آرزوی دیده محروم من راست میخواهی به حق مخدوم من

101 خانه تاریک جانم را چراغ باشد از جان و زویم نبود فراغ

102 کی بود روزی به فضل حق که باز کرده باشم بر جمالش دیده باز

103 هم به توفیق خدا دارم امید کین شب تاری شود روزی سفید

104 بعد یاری خواستن از همتش این شراب پر بیاد خدمتش

105 ساقیا جامی دگر پیش آورم تا به شادی محمد واخورم

106 گوهر درج دل آقای من مونس جان ستم فرسای من

107 کرده در عرض هنر حاصل شرف در لقب نیزش بود داخل شرف

108 نیک خلق و نیکخو و نیکخواه سیرتش بر پاکی گوهر گواه

109 بینم آیا صبحدم در کوشکک باده در کف هر دو در یک گوشکک

110 میخورم بر یاد او این جام جم یاد مجدالدین مبارکشاه هم

111 ساقیا با سر فرو کن جام را از میان بردار ننگ و نام را

112 باده بر یاد کسی خواهم کشید کز شرف بر آسمان خواهم رسید

113 یاد او چون بر زبانم بگذرد سیل خون از دیدگانم بگذرد

114 حیرتت بر روی من دانی که چیست گر نمیدانی بپرس از من که کیست

115 بر کفم نه ساغر و یکدم خموش کاندرونم همچو دیگ آمد به جوش

116 بی‌ریا این جوهر پاک نفیس هست بر یاد جمال الدین رئیس

117 ساقیا جامی دگر باز آر زود دیگری باید بر آن هم برفزود

118 هر دو دستم را در جام می بیار زانکه نتوان خورد جامی با دو بار

119 تا توانم کرد جامی کن مزید یاد شمس و اسعد ابنای سدید

120 هر دو دانشمند اما درد نوش نه چو دیگر فاسقان طاعت فروش

121 خوش بود بر بانگ ابریشم بها ساغری دیگر به من ده ساقیا

122 تا بیاد آرم حسن مسعود را خاصه چون در نغمه آرد عود را

123 ساقیا جامی دگر بر دست گیر هین که بگذشت آبم از سر دست گیر

124 یاد یاری دیگرم مدهوش کرد با شهاب نجم خواهم نوش کرد

125 همدم دیرینه و یار قدیم هم حریفم بوده دایم هم ندیم

126 برده دست از جمله شنگولیان پیش او سر بر زمین کاجولیان

127 از شکر شیرین ترش هر بذله‌ای دلقک اندر پهلوی او فضله‌ای

128 شادی طبع همیشه شاد او یاد او و یاد او و یاد او

129 ساقیا جامی دگر نه بر کفم هین که چون نار از گرانی میکفم

130 مرد غازی می‌خورم بر یاد دوست سر ببالین می‌نهم بر یاد دوست

131 هم دماغ و هم سرم پرداختست مغزم اندر استخوان بگداختست

132 شد زمام اختیار از دست من مست گشتست این دل بد مست من

133 دوستکامی‌ها که باقی مانده است از مراد دور ساقی مانده است

134 ختم کردم ساقیا از بیدلی دوستکامی خوردن از لایعقلی

135 بیش ازین طاقت ندارم ای صبا هدهد جانم تویی قاین سبا

136 پیشتر باش ای برید بی کسان این جماعت را ز من خدمت رسان

137 وانگه از بهر دل این مستمند در زن از قاین برو تا بیرجند

138 راه کن بر شمس دین عبدالرحیم گو خیالت ناظرست و حق علیم

139 کز دل و جان آرزومندم به تو وز قدم تا فرق در بندم به تو

140 همچو را هم قصه می‌گردد دراز یک یکی از یاران نیارم گفت باز

141 گرچه زحمت باشدش گو عذر من باز خواه از جمله یاران تن به تن

142 گر قدم خواهی کزان سوتر نهی بوسه بر دست علی سابق دهی

143 کی بود آیا که بار دیگرم صبحدم با بربط آیی بر سرم

144 با حکیم و با رئیس از یک صبوح در خراشادم شود وقتی فتوح

145 برفراز آسمان مسند نهم وز تفاخر پای بر فرقد نهم

146 کی کنم آیا بهم یار شمشی در خراشاد از شراب کشمشی

147 حصه ما خنبها بر باده دار حالیا یکماهه‌ای آماده دار

148 چون ازینها بگذری سیری بکن پیش دانشمند شو خیری بکن

149 خدمت من عرضه کن با اشتیاق گو به جان آمد دلم چند از فراق

150 خاطرم پیوسته در تیمار توست مونس من روز و شب اشعار توست

151 یادگاری از خطابت با من‌ست چشم جانم از سوادت روشنست

152 تشنه دیدار تاج الدین حسن آن چنانم کم برآمد جان ز تن

153 همتی در کار این مسکین کنید من دعا کردم شما آمین کنید

154 این وصیت با معادی میکنم نه ریایی اعتقادی میکنم

155 کز من سر گشته در عالم چو گوی پیش شیخ الاولیا رمزی بگوی

156 کاشف اسرار حق شیخ الشیوخ جوهر انوار حق شیخ الشیوخ

157 عیسی ثانی امین الدین که هست پیش قدر همتش افلاک پست

158 قاطع بدعت به شمشیر زمان تابع امر خداوند جهان

159 آن چو جان از آفرینش بی بدل وان چو عقل پاک جوهر بی خلل

160 پرده پوشان ضمیرش در حرم همچو مریم بکر و عیسی در شکم

161 ای حصار همتت حصنی رفیع دوستان را بر تو می‌آرم شفیع

162 در پناهم جای ده بر در مزن می‌توانی سایه ای بر من فکن

163 گر خطایی کردم آن بر من مگیر عذر نامردانه من در پذیر

164 ختم بر نام تو شد این یادگار بر نکویی ختم باد انجام کار

تمام شد کتاب سفرنامه از نتایج طبع نقاد و لطایف ذهن و قّاد ملک الکلام مقبول الخواص و العوام حکیم سعد المّلة و الدین نزاری القهستانی طاب الله ثراه و جعل الجنة مثواه و الفردوس الاعلى مأواه على ید اقل عباد الله و احوجهم الى غفرانه، یوم الاحد اوائل جمادی الاولی من شهور سنة سبع و ثلاثین و ثمانمائة حامداً لله و مصلیّا و مسلّما على رسوله و صحبه و آله. ,

ترجمه متن فوق: ,

به پایان رسید کتاب سفرنامه از نتایج طبع سنجش گر و لطایف ذهن روشن پادشاه سخن پذیرفته خواص و عوام حکیم سعد الملة و الدین نزاری قهستانی، خداوند خاک او را پاکیزه گرداند و او را در بهشت و فردوس برین جای دهد، بر دست کمترین بنده خدا و نیازمند ترین آنها به آمرزش خداوند روز یکشنبه اول جمادی الاول سال ۸۳۷ با حمد خدا و درود بر رسول او و خاندانش و اصحاب او. ,

عکس نوشته
کامنت
comment