نازنینا ز نیاز شبم آگاه تویی از جامی غزل 1007

نازنینا ز نیاز شبم آگاه تویی

1 نازنینا ز نیاز شبم آگاه تویی واقف آه و دم سرد سحرگاه تویی

2 ماه را این همه آیین شب افروزی چیست گر نه بنموده رخ از آینه ماه تویی

3 بود دلخواه مصور که کشد نقش ملک نقش انگیخته بر موجب دلخواه تویی

4 برشکن انجمن انجم و مه را کامروز آفتاب فلک منزلت و جاه تویی

5 با تو در ملک ملاحت نسزد شاه دگر خوش بران رخش که هر جا که روی شاه تویی

6 در ره عشق به جز محنت و غم نیست ولی چه غم از محنت راه است چو همراه تویی

7 حاجت قبله صورت نبود جامی را قبله حاجتش المنة لله تویی

عکس نوشته
کامنت
comment