نازنین میرفت از عطار نیشابوری مصیبت نامه 4

عطار نیشابوری

آثار عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

نازنین میرفت و بس شوریده بود

1 نازنین میرفت و بس شوریده بود گفتی از سرباز خوابی دیده بود

2 میگذشت او بر در مجلس گهی این سخن گفت آن مذکر آنگهی

3 این گل آدم خدا از سرنوشت چل صباح از دست قدرت میسرشت

4 بعد از آن گفتا دل مؤمن مدام هست در انگشت حق کرده مقام

5 نازنین چون این سخن بشنود ازو زاتش جانش برآمد دود ازو

6 گفت بیچاره چه سازد آدمی یا دلست او یا گلست او از زمی

7 چون دل و چون گل بدست اوست بس پس بدست ما چه باشد جز هوس

8 من دلی دارم ز عالم یا گلی هر دو او راست اینت مشکل مشکلی

9 از دل و گل در جهان من برچهام اوست جمله در میان من برچهام

10 هیچ هستم من ندانم یا نیم چون همه اوست آخر اینجا من کیم

عکس نوشته
کامنت
comment