ای نازنین بی از حکیم نزاری قهستانی غزل 1075

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

ای نازنین بی موجبی در خون ما رفتن که چه

1 ای نازنین بی موجبی در خون ما رفتن که چه ناکرده جرمی هر زمان با ما در آشفتن که چه

2 برقع برافکن یک زمان آخر زیار مهربان روی تو ماه آسمان در پرده بنهفتن که چه

3 کم کن نگارا از جفا هنگام صلح است و صفا دستی به پیمان در وفا با یار نگرفتن که چه

4 بس غافلی از کار من از چشم شب بیدار من از اشک گوهر بار من در دانه ها سفتن که چه

5 این جا سخن کوتاه به رویم بتا بر ماه به یک ره به وصلم راه ده بر خاک در خفتن که چه

6 بیخ امیدم می کنی کارم به هم بر می زنی چون آخرم رد می کنی اول پذیرفتن که چه

7 بر کن نزاری دل ز وی دیگر منه بر آب پی دم درکش اکنون تا به کی بیهوده پر گفتن که چه

عکس نوشته
کامنت
comment