- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ناوک غمزه هر دمم می زند از کمین کمان زین دو بلا کجا روم کشت مرا همین همان
2 گفتمش از چه می کشد غمزه خونیت مرا گفت که دردش این بود عادت او بدین بدان
3 عاشق خویش می کشد از ستم و جفای، او در صفتی که روز و شب کرده بدو قرین قران
4 جور و جفای او بجز عاشق او نمی کشد گویی از این جهت کمر پوشیده در زمین زمان
5 از غم او جفا کشد عاشق مبتلای او ورنه چه غم گرش رسد هر بد و نیک از این و آن
6 بهره بهر بهر او مردم چشم مردم است مردمی میکن و تو هم در نظرش نشین نشان
7 درد و غمش نسیمیا! چون به تو برفشانده است غم مخور و قبول کن به صفا بچین به جان