نات سلمی و لکن لاخ برق من مغانیها از جامی غزل 8

نات سلمی و لکن لاخ برق من مغانیها

1 نات سلمی و لکن لاخ برق من مغانیها بلی منزلگه مقصود را باشد نشانی‌ها

2 نسیم کوی او بخشد دل امیدواران را امید کامگاری‌ها نوید شادمانی‌ها

3 کجا شد آن ز روی او شبم را روشنایی‌ها کجا رفت آن ز لعل او لبم را کامرانی‌ها

4 جوانی در سر و کار جوانان شد نمی‌دانم کجایند آن جوانان یا کجا رفت آن جوانی‌ها

5 خضر از توست زنده عیسی از تو زنده سازنده تویی آری به لب‌ها چشمه‌سار زندگانی‌ها

6 نه از زخم تو میرند آهوان در صیدگه لیکن کنند از ذوق بر تیر و کمانت جان‌فشانی‌ها

7 زبان مالی به لب هردم کش از لب می‌کنم شیرین کنی کامم ز حسرت تلخ ازین شیرین‌زبانی‌ها

8 بود کوه غمت بر دل گران و دل گران بر تن ز کویت رفتم اینک وز درت بردم گرانی‌ها

9 رموز عشق را جامی درون ساده می‌باید به آب می بشو لوح ضمیر از خرده‌دانی‌ها

عکس نوشته
کامنت
comment