نسیم صبحدم ای روح بخش روح فزای از جامی غزل 916

نسیم صبحدم ای روح بخش روح فزای

1 نسیم صبحدم ای روح بخش روح فزای به کوی دوست گذر مشکبیز و غالیه سای

2 ز گرد ره چو بر آن خاک در زنی نفسی پس از اجازت دربان زمین ببوس و درآی

3 ببند دست به خدمت و گر مجال شود به عرض حال من بی زبان زبان بگشای

4 نمودمت تن چون موی خویش ضعف مرا به آن میان چو مو مو به موی بازنمای

5 چو در خرام نهد پای بر زمین برسان تضرع رخ زردم به خاک آن کف پای

6 ز ناله های منش یاد ده به بزم طرب چو مطربان خوش الحان شوند نغمه سرای

7 ز حال جامی اگر پرسدت بگو اینک نوشته نامه ای از آب چشم خون پالای

8 ز بس که کاست اگر خوانیش تواند ساخت درون نامه میان حروف خود را جای

9 پی دعای تو هر دم کشد بر رشته نظم جواهر سخن از بحر طبع گوهرزای

عکس نوشته
کامنت
comment