نسیم الصبح زر منی ربی نجد و قبلها از جامی غزل 18

نسیم الصبح زر منی ربی نجد و قبلها

1 نسیم الصبح زر منی ربی نجد و قبلها که بوی دوست می‌آید ازآن فرسوده منزل‌ها

2 چو گردد شوق وصل افزون چه جای طعن اگر مجنون به بوی هودج لیلی فتد دنبال محمل‌ها

3 دل من پر ز مهر یار و او فارغ نبوده‌ست آن که می‌گویند راهی هست دل‌ها را سوی دل‌ها

4 رسید اینک ز ره سلمی و من از ضعف تن زینسان فخذ یا صاح روحی تحفة منی و اقبلها

5 مریز ای ابر دیده آب حسرت بر سر راهش که دور اولی سم اسبش ز آسیب چنین گل‌ها

6 مرا از هجر او در دل گره می‌بود صد مشکل چو دیدم شکل او فی‌الحال حل شد جمله مشکل‌ها

7 ز جور دور غم فرجام جامی قصه‌ها دارد ولکن خوف املال الندامی لم یطولها

عکس نوشته
کامنت
comment