دل نصیب از گل رخسار تو، از سلمان ساوجی غزل 129

سلمان ساوجی

آثار سلمان ساوجی

سلمان ساوجی

دل نصیب از گل رخسار تو، خاری دارد

1 دل نصیب از گل رخسار تو، خاری دارد خاطر از رهگذرت، بهره غباری دارد

2 دیده در خلوت وصل تو ندارد، راهی کار، کار دل تنگ است، که باری دارد

3 غم ایام خورم، یا غم خود، یا غم دوست؟ غم من نیست از آن غم که شماری دارد

4 دوش صد بار به تیغ مژه‌ام زد چشمت که به هر گوشه چو من کشته، هزاری دارد

5 گله کردم، دهنت گفت: مگو هیچ که او مست بود، امشب و امروز خماری دارد

6 عالمی غرقه دریای هوا و هوسند هر کسی خاطر یاری و دیاری دارد

7 زین میان، خاطر آسوده کسی راست که او دامن دوست، گرفتست و کناری دارد

8 بحر، می‌جوشد و جز باد ندارد در کف صدف آورده به کف، در و قراری دارد

9 پای باد از پی آن، هر نفسی می‌بوسم که به خاک سر کوی تو، گذاری دارد

10 نیست در کوی تو کاری، دگران را لیکن با سر کوی تو سلمان، سروکاری دارد

عکس نوشته
کامنت
comment