1 نانیست درین جهان و آبی از دیدۀ آدمی نهانی
2 نه گرسنه دیده روی این سیر نه تشنه از آن دهد نشانی
3 اسمیست بمانده بی مسمّا لفظیست از آن سوی معانی
4 این را صفتست لایذوقون و آنرا سمتست لن ترانی
5 دانی که کدام نان و آبست؟ نان تو و آب زندگانی
1 در فراقت دل ازین سوخته تر نتوان داشت خویشتن را به ازین زیر و زبر نتوان داشت
2 سرخ روییّ خود از لعل تو می دارم چشم وین چنین چشم کز از خون جگر نتوان داشت
1 باد نوروزی ره بستان گرفت دست عاشق دامن جانان گرفت
2 نو عروسان چمن را دست ابر پای تا سر در در و مرجان گرفت
1 دلم نخست که دل بر وفای یار نهاد به بی قراری با خویشتن قرار نهاد
2 ز جان امید ببّرید و دل ز سر برداشت پس انگهی قدم اندر ره استوار نهاد