ناید هگرز از از ناصرخسرو قبادیانی قصیده 210

ناصرخسرو قبادیانی

آثار ناصرخسرو قبادیانی

ناصرخسرو قبادیانی

ناید هگرز از این یله گو باره

1 ناید هگرز از این یله گو باره جز درد و رنج عاقل بیچاره

2 از سنگ خاره رنج بود حاصل بی‌عقل مرد سنگ بود خاره

3 هرگز کس آن ندید که من دیدم زین بی‌شبان رمه یله گوباره

4 تا پر خمار بود سرم یکسر مشفق بدند برمن و غمخواره

5 واکنون که هشیار شدم، برمن گشتند مار و کژدم جراره

6 زیرا که بر پلاس نه خوب آید بر دوخته ز شوشتری پاره

7 از عامه خاص هست بسی بتر زین صعبتر چه باشد پتیاره؟

8 چون نار پاره پاره شود حاکم گر حکم کرد باید بی‌پاره

9 دزدی است آشکاره که نستاند جز باغ و حایط و رزو ابکاره

10 ور ساره دادخواه بدو آید جز خاکسار ازو نرهد ساره

11 در بلخ ایمن‌اند ز هر شری می‌خوار و دزد و لوطی و زن‌باره

12 ور دوستدار آل رسولی تو چون من ز خاندان شوی آواره

13 زیشان برست گبر و بشد یک‌سو بر دوخته رگو به کتف ساره

14 رست او بدان رگو و نرستم من بر سر نهاده هژده گزی شاره

15 پس حیلتی ندیدم جز کندن از خان و مان خویش به یکباره

16 چون شور و جنگ را نبود آلت حیلت گریز باشد ناچاره

17 آزاد و بنده و پسر و دختر پیر و جوان و طفل ز گاواره

18 بر دوستی عترت پیغمبر کردندمان نشانهٔ بیغاره

19 هرگز چنین گروه نزاید نیز این گنده پیر دهر ستمگاره

20 آن روزگار شد که حکیمان را توفیق تاج بود و خرد یاره

21 ناگاه باد دنیا مر دین را در چه فگند از سر پرواره

22 گیتی یکی درخت بد و مردم او را به سان زیتون همواره

23 رفته‌است پاک روغن از این زیتون جز دانه نیست مانده و کنجاره

24 امروز کوفتم به پی آنک او دی می‌داشت طاعتم به سر و تاره

25 سودی نداردت چو فراشوبد بدخو زمانه، خواهش و نه زاره

26 روزی به سان پیرزنی زنگی آردت روی پیش چو هر کاره

27 روزی چو تازه دخترکی باشد رخساره گونه داده به غنجاره

28 دریاست این جهان و درو گردان این خلق همچو زبزب و طیاره

29 بر دین سپاه جهل کمین دارد با تیغ و تیر و جوشن آن کاره

30 از جنگ جهل چونکه نمی‌ترسی وز عقل گرد خود نکشی باره؟

عکس نوشته
کامنت
comment