1 ناهید زرشک پیرهن پاره کند کز دور نظر تیز درین باره کند
2 خورشید که صنعتش مرصّع کاریست زیبد که نگینهاش سیاره کند
1 ای شب هجران تو روز حسیب زهره ی شیران بچکد زین نهیب
2 جمله تویی از خودی ام وارهان در ره من نیست به جز من حجیب
1 ای در نقاب حسن نهان کرده آفتاب خطّی بر آفتاب کشیده ز مشک ناب
2 آتش فکنده در جگر لاله عارضت وز برگ نسترن بر و رویت ببرده آب
1 مگر صبا برساند سلام یارو را وگرنه با که بگویم حکایت او را
2 چو اعتماد نمانده ست جهل باشد اگر محل راز کنم دوستان بد گو را