1 ناگه ز درم در آمد آن سرو سهی پر غم دل من کرد ز هر غصه تهی
2 از نار و بهیش یافتم روزبهی بسپرد بیکبار بمن نار و بهی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 تا خزان آورد روی خویش سوی باغ و راغ ابر یک ساعت نجست از تعبیه کردن فراغ
2 از لب دریا برآمد بامدادان خیل ابر و آسمان از وی شود پر خیل گردو دود و داغ
1 چون او بتی شمن نستاید بصد بهار چون او گلی چمن ننماید بصد بهار
2 گوئی که هست دو لبش از بسدو عقیق تشبیه دو لبش ز عقیق و بسد مدار
1 تا بجان در عقل باشد تا بتن در جان بود جان و تن را از لب و جام و لب جانان بود
2 جان و تن را خود غذا می باشد و جانان بدانک می غذای تن بود جانان غذای جان بود
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به