- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ناگه بت من مست به بازار برآمد شور از سر بازار به یکبار برآمد
2 مانا به کرشمه سوی او باز نظر کرد کین شور و شغب از سر بازار برآمد
3 با اهل خرابات ندانم چه سخن گفت؟ کاشوب و غریو از در خمار برآمد
4 در صومعه ناگاه رخش پرده برانداخت فریاد و فغان از دل ابرار برآمد
5 آورد چو در کار لب و غمزه و رخسار جان و دل و چشم همه از کار برآمد
6 تا جز رخ او هیچ کسی هیچ نبیند در جمله صور آن بت عیار برآمد
7 هر بار به رنگی بت من روی نمودی آن بار به رنگ همه اطوار برآمد
8 و آن شیفته کز زلف و قدش دار و رسن یافت بگرفت رسن، خوش به سر دار برآمد
9 فیالجمله برآورد سر از جیب بزودی هر دم به لباسی دگر آن یار برآمد
10 و آن سوخته کاتش همه تاب رخ او دید زو دعوی «النار ولاالعار» برآمد
11 المنةلله که پس از منت بسیار مقصود و مرادم ز لب یار برآمد
12 دور از لب و دندان عراقی همه کامم زان دو لب شیرین شکر بار برآمد