ناگه بت من مست به بازار برآمد از عراقی غزل 88

ناگه بت من مست به بازار برآمد

1 ناگه بت من مست به بازار برآمد شور از سر بازار به یکبار برآمد

2 بس دل که به کوی غم او شاد فروشد بس جان که ز عشق رخ او زار برآمد

3 در صومعه و بتکده عشقش گذری کرد مؤمن ز دل و گبر و ز زنار برآمد

4 در کوی خرابات جمالش نظر افگند شور و شغبی از در خمار برآمد

5 در وقت مناجات خیال رخش افروخت فریاد و فغان از دل ابرار برآمد

6 یک جرعه ز جام لب او می‌زده‌ای یافت سرمست و خرامان به سر دار برآمد

7 در سوخته‌ای آتش شمع رخش افتاد از سوز دلش شعلهٔ انوار برآمد

8 باد در او سر آتش گذری کرد از آتش سوزان گل بی خوار برآمد

9 ناگاه ز رخسار شبی پرده برانداخت صد مهر ز هر سو به شب تار برآمد

10 باد سحر از خاک درش کرد حکایت صد نالهٔ زار از دل بیمار برآمد

11 کی بو که فروشد لب او بوسه به جانی؟ کز بوک و مگر جان خریدار برآمد

عکس نوشته
کامنت
comment