نافه ها از ملا احمد نراقی مثنوی طاقدیس 131

ملا احمد نراقی

آثار ملا احمد نراقی

ملا احمد نراقی

نافه ها و حله ها از نور پاک

1 نافه ها و حله ها از نور پاک آورند از بهر او کاحسن فداک

2 ای تو مهمان شهنشاه قدم خیز و در مهمان سرایش نه قدم

3 ای تو مهمان سرای پادشاه خیز با صد ناز و رو آور به راه

4 هین بیا دولت سرای شاه بین شوکت آن درگه و خرگاه بین

5 هین بیا ای مرغ قدسی آشیان بال و پر در کنگر عزت فشان

6 خیز ای شهباز لاهوتی سفر از مکان و لامکانها در گذر

7 خیز ای مهمان سلطان وجود خوش برآ بر طارم ملک شهود

8 زیر پا نه صفحه ی ناسوت را کن تماشا عرصه ی لاهوت را

9 رو بسوی خلوت جانان بیار جسم و جان بگذار و جان جان بیار

10 جسم و جان محرم در این دربار نیست غیر جان جان جان را بار نیست

11 محفل انس است و خلوتگاه ناز میزبان شاهنشه مهمان نواز

12 پس به آیینی که دانی با شتاب بگذرد آن بنده از ملک حجاب

13 صد هزاران عالم بی اسم و نام طی کند آید سوی دارالسلام

14 آید از آنجا سوی دارالبها لب پر از تسبیح و تقدیس و ثنا

15 هم از آنجا خیمه بالاتر زند بر فراز ملک دیگر پر زند

16 بس عوالم طی کند با زیب و فر بس عجایب بیند اندر آن سفر

17 تا بدارالنور اعلی پا نهد از خودی و از خودیها وارهد

18 عالمی بیند سراسر نور پاک عالمی از نور مطلق تابناک

19 عالمی بیند ز نور و نور نور صاف هر نوری در آن دارد ظهور

20 عالمی آیینه ی ملک وجود اندر آنجا هرچه خواهد بود بود

21 من چه می گویم قلم نامحرم است هم زبانها لال و گنگ و ابکم است

22 چه توانم گفت شرح عالمی کاندر آنجا نیست ما را محرمی

23 هیچ حسنی را در آنجا راه نیست هیچ عقلی هم از آن آگاه نیست

24 هرچه گویم شرح آن تصدیق هاست بی تصور کی شود تصدیق راست

25 باز می گردم سوی باقی خبر تا بگویم حال مؤمن سربسر

26 آمد و در قلزم انواز شد همچو آن ماهی به دریا بار شد

27 ایستاد اما نه در حد جهات شد محیط از شش جهت بر کاینات

28 منبسط شد پهن شد در غرب و شرق مغرب و مشرق در او گردید غرق

29 پس سرادقها ببالاتر زدند دامن خرگاه عزت بر زدند

30 پرتوی آنجا تجلی بار شد باطن و ظاهر همه انوار شد

31 پرتوی از ذروه ی عزت دمید بر مکان و لامکان دامن کشید

32 عکس چهری پرده افکند از عذار شور در ملک و ملک شد آشکار

33 غلغل سبحان ذی الملک قدیم از ثری برخاست تا عرش عظیم

34 نغمه ی سبوح ذوالمجد العیان شد بلند از غرفه کروبیان

35 شد درخشان عکسی از نور قدم رفت ظلمت تا به بیغول عدم

36 محو شد آن بنده ی مؤمن چنان کو ندید از غیر یک سلطان نشان

37 واله اندر موقف عز و جلال محو در آیینه ی حسن و جمال

38 من چه گویم او کجا بود و چه دید کس چه داند او چه گفت و چه شنید

39 آمدش از پرده ی غیب این ندا مرحبا ای بنده ی ما مرحبا

40 اندرین دولتسرا خوش آمدی آمدی و صاف بیغش آمدی

41 بشنود چون بنده ترغیب خدا نی شناسد پا ز سر نی سر ز پا

42 نی قرارش ماند و نی اختیار پس به روی افتد هماندم بیقرار

43 لب پر از تسبیح و تقدیس و ثنا چهره پرخون از خجالت وز حیا

44 در خجالت از عبادتهای خود در حیا از شرم طاعتهای خود

45 کی خدایا من کجا و بندگی بندگی هایم همه شرمندگی

46 من کجا و خدمت این پادشاه حاصل خدمت چه جز روی سیاه

47 سوختم یا رب من از احسان تو ای دریغا آتش سوزان تو

48 هفت دوزخ را خدایا برفروز این تن بیشرم و ازرمم بسوز

49 آتشی کو تا دهد خاکم به باد فارغم زین آتش خجلت کناد

50 آتشثی کو تا درین بیشرم رو افتد و سوزد تن بیشرم او

51 آید از حق سوی آن بنده خطاب کای تو در دریای خجلت آشتاب

52 سر برآور وقت آه و ناله نیست جز شکرها اندرین بنگاله نیست

53 سر برآور لجه ی انوار بین یار را بی زحمت اغیار بین

54 رفت وقت کدرت ایام تعب محفل انس است و ایام طرب

55 چونکه سر بردارد آن بنده همام آیدش از مطبخ قدرت طعام

56 آیدش زان مطبخ پرشهد و قند قوت روح افزا و نوش دلپسند

57 آنچه گردد در مذاق او زده هرچه خورد اندر بهشت از اطعمه

58 نی طعامی کان ز جنس عنصر است سفره ی اشکم پرستان زو پر است

59 نی طعامی دیده پایش تیغ و داس نی سرش کوبیده جور سنگ آس

60 نی شده آلوده ی دود تنور نی شده آلوده از زنگ قذور

61 پس به طیب خاص خوشبویش کند هم ز نور خاص مهرویش کند

62 هم سرش را تاج عزت برنهد دست قدرت بر سرش افسر نهد

63 هم بیاراید عنایت پیکرش از کرامت حله ها پوشد برش

64 حله های جمله از صندوق خاص بافته بر قامت او اختصاص

65 نی مکو دیده نه جولا بافته تار و پودش را نه دو کی تافته

66 کرد با آن بنده شاه مهربان آنچه باشد در خور آن میزبان

67 در عنایت آنچه کرد آن ذوالکرم کی تواند خامه ام کردن رقم

68 ور نویسم آنچه آمد در حساب طاقدیسم می شود هفتصد کتاب

69 ای زبان خاموش از این شرح و بیان ان تعدوا نعمت الله را بخوان

70 نعمت دنیا که نبود جز خیال جز خیالی در کمینگاه زوال

71 ور نیاید در حساب و در شمار پس چه باشد نعمت دارالقرار

72 خانه ای کز بهر رحمت آفرید کس ندارد راحت آنجا امید

73 نعمتش از حد و حصر افزون بود نعمت آن گنج نعمت چون بود

74 خواند آن یک را خداوند جلیل لهو و لعب و فاسد و هیچ و ذلیل

75 این یکی ملک کبیر جاودان قرة العین نعیم جاودان

76 گفت پیغمبر که گر ملک جهان نزد حق یک پشه ای بودش وزان

77 کافری را شربت آبی نداد نی به دستش لقمه ی نانی فتاد

78 آنکه این ملک جهان با آب و تاب می نیرزد نزد او یک شربه آب

79 خواند ملک آن سرای دلپذیر دولت بیزحمت و ملک کبیر

80 زحمتش اینست رحمت چون بود نکبتش این یا که دولت چون بود

81 این بود بازیچه و لهو و حقیر خود چه باشد یارب آن ملک کبیر

82 چونکه بر خود می پسندی ای پسر از برای یک مویزی دردسر

83 دردسر میکش بی قند و نبات شکر شیرینتر از آب حیات

84 چون دهی کابین مسکین و جهیز از چه خواهی پیره زال کهنه خیز

85 رو از این کاین عروسی را بخواه که زند صد طعنه بر خورشید و ماه

86 می توانی جست ازین مهر و جهاز نوعروسی رشک خوبان طراز

87 چون توانی کند کاریز و قنات باری آن را کن پی آب حیات

88 چون کنی سنگ ره ایوار ای پسر زیر رانت هم کمیتی راهور

89 از چه رو سوی بیابانی همی رو بسوی چاه زندانی همی

90 هین مگردان خوش عنان این نوند جانب شهر سمرقند چوفند

91 طوطیا از این قفس رو باز کن سوی هندستان جان پرواز کن

92 هان و هان ای راهرو آهسته تر راه قبچاقست و دزدان در گذر

93 تا نگشتوستی اسیر ترکمان زین ره پر هول برگردان عنان

94 چند چند ای جان من سوی شمال در شمالت نیست جز عطب و نکال

95 هین بگردان از شمال ای جان عنان دشت قبچاقست خیل ترکمان

96 روی او بر سوی اصحاب یمین تا درایی در نگارستان چین

97 پایتخت مصر دولت پا نهی از چه و از جور اخوان وارهی

98 شهرها بینی نگار اندر نگار نی خزانی را در آن ره نی بوار

99 باز گرد این راه کوه و شهر نیست جز ره بیغوله پر قهر نیست

100 الله الله ای سوار تیزرو سوی غولستان روی غره مشو

101 چون تورا هم لشکر و شمشیر هست پهلوانی هست و زور شیر هست

102 از چه می پیچی درین ویرانه ده سوی ملک بیکران پا پیش نه

103 گر روی بازار بهر موزه ای یا به دکانی برای کوزه ای

104 ای بسی بازارها بر هم زنی کاسه ها و کوزه ها بس بشکنی

105 تا یکی را برگزینی زان میان این چه انصاف است آخر ای فلان

106 این جهان و آن جهان از موزه ای سهلتر باشد و یا از کوزه ای

107 که نیاری نیک و بدشان در شمار که نکردی نیک بر بد اختیار

108 هین نگویی نقد باشد در جهان نسیه آن دولتسرای جاودان

109 درهمی در زیر بالینم دفین به ز ده درهم که آید بعد از این

110 قرص جو در سفره خوشتر آیدم کان مزعفر سال دیگر آیدم

111 نقد در دنیا نجوید هیچکس اهل دنیا نسیه می جویند و بس

112 خانه کی سازد کسی ای بد قمار تا نشیند اندر آن پیرار و پار

113 یا نشیند اندر آن حال بنا این بود تحصیل حاصل ای فتی

114 بلکه می سازد ز بهر بعد از این نسیه باشد خود بگو یا نقد این

115 گر نهالی می نشانی ای فزون میوه اش را پارخوردی یا کنون

116 یا پس از سالی دو خواهی میوه اش نقد خوانی این بگو یا نسیه اش

117 زن اگر خواهی که زاید دخت و پور می نزاید جز پس چندین دهور

118 دانه کاری سال دیگر بردهد مادیانت بعد از این استر دهد

119 سود جوید مرد بازرگان ولیک بعد چندین ماه و سال ای بار نیک

120 جمله کار و بار این عالم که هست نسیه اندر نسیه اندر نسیه است

121 کسی نکرد از بهر نقد هرگز سؤال کان بود تحصیل حاصل این محال

122 چونکه هردو نسیه آمد ای عمو نیک بهتر یا که بد آن خود بگو

123 با وجود آنکه فرقی بس عیان در میان این دو نسیه هست دان

124 آن یکی وهم و گمانست و خیال نسیه خواریش بود بیم زوال

125 تا حلول موسم آن نفع و سود می نداند بود خواهد یا نبود

126 می نداند هم اگر یابد امان سود خواهد خورد مسکین یا زیان

127 هست این فرق و بسی فرق دگر نعمت آن قوت جان وین دردسر

128 هر غذایی را خوری جان پدر بایدش از چار منزل رهگذر

129 اولین انبار مطبخ ای شریف پس دهان پس معده وُ آنگه کثیف

130 در نخستین مرحله زان انتفاع گو چه داری ای برادر جز صداع

131 حرث و غرس و آس و داس است و حصاد حمل و نقل و ضبط انبار از فساد

132 دیگر آنچه شرح آن باشد گران تا تورا یک لقمه آید در دهان

133 در دهان هنگام کام و لذت است گرچه دندان را از آن صد محنت است

134 حاصلت در معده آید چون غذا تخمه و آروغ و ثقل است و حشا

135 من نگویم چیست آید در کثیف از مشام خویشتن پرس ای لطیف

136 وقت لذت نیست بیش از یک نفس آنقدر محنت که تو گویی که بس

137 جفت همسر گر همی خواهی گزید خود تو می دانی چها خواهی کشید

138 خود ببین از وقت کابین و جهاز چه کشی تا سالیان دیرباز

139 با وجود اینهمه رنج و محن گر شبی خفتی بر ِ آن سیمتن

140 وان بهیمه جانب آخور رود دور از تو جان ز کونت در شود

عکس نوشته
کامنت
comment