1 عارفان را شرم امروزست مانع از گناه کز خدا غایب نمی بینند خود را یکنفس
2 زاهدان را هست حال بادهپیمایی جبان کاو ننوشد شب شراب از بیمفردای عسس
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 به گوش از هاتف غیبم سحرگه این ندا آمد کهوقت عشرت جانبخش و جشن جانفزا آمد
2 به سالاری سپهسالار دارای تهمتن تن گو سهراب دل شهزاده ارغون میرزا آمد
1 ترک من آفت چینست و بلای ختن است فتنهٔ پیر و جوان حادثهٔ مرد و زن است
2 در بهر زلفش یک کابل وجدست و سماع در بهر چشمش یک بابل سحرست و فن است
1 اگر نظام امور جهان به دست قضاست چرا به هرچهکند امر شهریار رضاست
2 شهیکه قامت یکتای دهرگشته دوتا به پیشگوهر او کز مثال بیهمتاست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به