- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 لاف عرفان می زند آن زاهد لاغر شکار نغمه ققنوس را با جقبق عقعق چه کار؟
2 حس نداری، گر ندانی بوی دوزخ از بهشت خوار باشی، گر گل و نسرین نمی دانی ز خار
3 صوفی ما در طلب چون گوی می گردد بسر مهره گل را نمی داند ز در شاهوار
4 صوفی ما خواست تا با گنج مخفی پی برد در حقیقت گنج مخفی را نمی داند ز مار
5 گفته بودی: در بروی ما ببندد آن رقیب آخر ای جان و جهان، ما را درین درها مدار
6 بارها رفتم بدرگاه تو، کس بارم نداد یافت جان خسته ام در حضرتت این بار بار
7 ناصحا با ما سخن از عقل سرگردان مگوی عاشقی فخرست و ما از عاقلی داریم عار
8 جانت اندر خواب غفلت مرد و غافل مانده ای ساعتی برخیز و رسم ماتم جان را بدار
9 قاسمی را جام ده، ساقی، که وقت فرصتست عاشقان را باده فرما، عاقلان را انتظار