1 عارفا لعل لبش می میدهد هشیار باش چشم مستش رهزن خواب است هان! بیدار باش
2 گر به دین عشق او منکر عقل است و دین، از عقل و دین بیزار مباش
3 عیسی لطفش دوا میبخشد و جان میدهد گر تو داری این هوس گه مرده گه بیمار باش
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 خوشا! دلی که گرفتار زلف دلبند است دلی است فارغ و آزاد، کو درین بند است
2 به تیر غمزه، مرا صید کرد و میدانم که هیچ صید بدین لاغری، نیفکندست
1 عاشقان را از جمالش، روز بازار امشب است لیلة القدری که میگویند پندار امشب است
2 حلقهها، بین بسته، جانها، گرد رخسارش چو زلف قدسیان را نیز گویی روز بازار، امشب است
1 بویی از خاک رهت، همره باد سحری است رنگی از حسن رخت، مایه گلبرگ طری، است
2 دم ز زلف تو زنم، زان دم من مشکین است سخن از لعل تو گویم، سخنم، زان شکری است
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به