- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شوخ چشمیم کشد دل که کشد از نازم همنی دار که خود را بر بار اندازم
2 من چو شمعم که گرم سوز به پایان برسد سوختن پیش رخ دوست ز سر آغازم
3 پیش مردم اگر از دیده نیفتادی اشک هرگز از پرده برون می نفتادی رازم
4 اگر صدم عیب به می خواری و رندی پیداست در نهان یک هنرم هست که شاهد بازم
5 نشنود نالهام از ضعف درون هیچ طبیب زآن جهان آید از آن چونه شنود آوازم
6 دوش تب داشتم و شب همه شب گرم بدان که شوی رنجه و آنی به عیادت بازم
7 درد جانسوز اگر این و جراحت این است مرهم آن بهتر و درمان که بدینها سازم
8 باز گفتم که به تبع هرزه بگوینده کمال این سخن های محال است که می پردازم