- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مراد من ز وصال تو برنمیآید بلای عشق تو بر من به سر نمیآید
2 شب جوانی من در امید تو بگذشت هنوز صبح وصال تو برنمیآید
3 درخت وصل تو در باغ عمر بنشاندم برفت عمر و هنوز آن به بر نمیآید
4 در آرزوی تو بر من دمی نمیگذرد که بر دلم ز تو جوری دگر نمیآید
5 دلم ببردی و جان از کف تو هم نبرم که تیر هجر تو جز بر جگر نمیآید
6 دلم برفت به جایی غریب سر بنهاد وزآن ضعیف و غریبم خبر نمیآید
7 اگرچه جستن وصل تو سربهسر خطر است ترا ز کشتن من خود خطر نمیآید
8 رخ و لب تو چنان صبر و هوش من بربود که یادم از گل و تنگ شکر نمیآید
9 خیال روی تو در چشم من چنان بنشست که آفتاب و مهم در نظر نمیآید
10 بر این سرشک چو سیم و رخ چو زر رحم آر اگر چه در نظرت سیم و زر نمیآید
11 ز آه من به سحر سنگ خاره نرم شود چه گویمت که به گوشت مگر نمیآید
12 هزار تیر ز شست دعا رها کردم وزآن هزار یکی کارگر نمیآید
13 ز عاشقان جهان کس چو ابن همگر نیست ولیک هیچ به چشم تو در نمیآید
14 بدین دلیری و چستی که اوست در ره عشق بدین چنین که تویی با تو بر نمیآید
15 به شب ز ناله من عالمی نمیخسبند مگر به گوش تو آه سحر نمیآید