رسید ترک من از تاب می عرق کرده از جامی غزل 872

رسید ترک من از تاب می عرق کرده

1 رسید ترک من از تاب می عرق کرده شکسته طرف کله جیب جامه شق کرده

2 صفای سینه اش از چاک پیرهن چون صبح هزار دلشده را اشک چون شفق کرده

3 به اتفاق جهانی گذشته از دل و دین به هر کجا گذری کیف ما اتفق کرده

4 برای باده و نقلش صبا به صحن چمن ز لاله کاسه نهاده ز گل طبق کرده

5 نثار او همه جانها کم است و او ز کرم قناعت از من بیدل به یک رمق کرده

6 ز شرح دل ورقی بیش نیست چهره زرد که خامه مژه تحریر آن ورق کرده

7 اگر چه منکر می بود سابقا جامی کنون تلافی انکار ماسبق کرده

عکس نوشته
کامنت
comment