اشکم از دیده چو بی آن رخ گلگون بچکد از جامی غزل 419

اشکم از دیده چو بی آن رخ گلگون بچکد

1 اشکم از دیده چو بی آن رخ گلگون بچکد لاله ها بردمد از خاک وز آن خون بچکد

2 جز گیاه غم و اندیشه لیلی ندمد دانه اشک که از دیده مجنون بچکد

3 دارم از اشک جگرگون جگری غرقه به خون خواه ماند به درون خواه ز بیرون بچکد

4 در درون مایه غم گردد اگر خانه کند وز برون سبزه اندوه دمد چون بچکد

5 چون شود گرم ز رخسار تو هنگامه حسن خوی خجلت ز جبین مه گردون بچکد

6 به خیال در دندان تو گریم چه عجب که ز نوک مژه ام لؤلؤ مکنون بچکد

7 خونبها چیست چو آن غمزه کشد جامی را قطره می که تو را از لب میگون بچکد

عکس نوشته
کامنت
comment